داستان رفاقت
سیندی پس از ماهها فکر کردن تصمیمش را گرفت تا به سراغ شوهرش برود و گناهی را که روی شانهاش سنگینی میکرد اعتراف کند. همین کار را نیز کرد و به او گفت:”مارچلو تو باید منو ببخشی…من در این هفده سال که زن تو بودم هر بار اول ماه که حقوقت را می گرفتی چیزی حدود ده دلار آن را از جیبت بر می داشتم تا برای خودم لباس کفش و… بخرم …تو منو می بخشی عزیزم؟”
مارچلو گفت :”اوه عزیزم البته…دیگه اصلا حرفش رو هم نزن…”
مارچلو اینو گفت و با خود فکر کرد:من چگونه از اون عذر بخوام که هر ماه بیش از ۳۰درصد حقوقم را پنهان میکردم تا خرج عیاشیهای خودم بکنم؟!!!
نظرات
نظری ثبت نشده.