داستان جالبی در مورد تلقین کردن …
روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد ، مار گفت : انسان ها از ترس ظاهر خوفناک من می میرند نه به خاطر نیش زدنم ، اما زنبور قبول نکرد.
مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت : آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود
مار رو به زنبور کرد و گفت من او را می گزم و مخفی می شوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن.
مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد .
چوپان فورا از خواب پرید و گفت”ای زنبور لعنتی”و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد چندی بهبودی یافت اینبار که باز چوپان در همان حالت بود مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند اینبار زنبور نیش می زد و مار خودنمایی می کرد این چونین شد چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و از پمادی هم استفاده نکرد چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد…
برخی بیماری ها و کارها نیز همین گونه هستند.. فقط به خاطر ترس از آنها افراد نابود می شوند…
بیماری سرطان از جمله بیماری هاییست که دلیل عمده مرگ و میر بیمارانش باخت و تضعیف روحیه آنهاست
اگر دوست داشتید آنقدر به اشتراک بگذارید تا به تقویت روحیه ی افراد کمک بکنید و این داستان بین همگان پخش بشود .
http://nimmin.ir
نظرات
نظری ثبت نشده.