داستان عشق و دیوانگی نوشته
در زمانهی قدیم وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود تمام خصوصیات انسانی دور هم جمع شده بودند و با هم زندگی می کردند و هیچ کدام بر دیگری برتر نبود.یک روز نشاط گفت:
-بیایید بازی کنیم مثلا قایم باشک!
دیوانگی فریاد زد:
-آره قبوله من چشم می ذارم.
چون کس دیگری توان و حوصله یافتن دیوانگی را نداشت همه قبول کردند.دیوانگی چشماشو بست و شروع به شمردن کرد ۱….۲….۳….
همه به دنبال جایی بوذند تا قایم شوند.
– نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد.
– خیانت داخل انبوهی از خاک شد.
– ذکاوت به میان ابرها رفت.
– اصالت بالای درخت رفت.
– هوس به طرف مرکز زمین به راه افتاد.
– دروغ اما که می گفت به اعماق زمین خواهد رفت به اعماق دریا رفت.
طمع داخل یک سیب سرخ قرار گرفت.
حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق.
همه قایم شده بودند و دیوانگی همچنان می شمرد:۷۳…۷۴…۷۵…اما عشق همچنان معطل بود و نمی دانست به کجا برود تعجبی هم نداشت قایم کردن عشق خیلی سخت بود.
دیوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزدیک میشد که عشق رفت وسط یک دسته گل رز و آرام نشست.!!!!
http://droffboy.blogfa.com
در ادامه بخوانید:
دیدن همه داستان های انگیزشی
دانلود رایگان فایل های انگیزشی
دانلود رایگان فایل های آموزشی
تصاویر مفهومی
زندگینامه افراد موفق
مصاحبه با کارآفرینان برتر
مشاهده همه فایل های هیپنوتراپی پنهان – Subliminal Message
مشاهده ویدئو های کانال آپارات گروه آموزشی الهی
✔️ برای دانلود رایگان این فایل صوتی ارزشمند کلیک کنید👇👇👇
اگر نظر یا سئوالی دارید در پایین همین صفحه بنویسید ، همکاران ما باخوشرویی پاسخگوی شما هستند!
نظرات
نظری ثبت نشده.