داستان مرد ایده آل
مرد ایده آل من کسی است که اولا خوش تیپ و خوش لباس باشه و ثانیا خوب خرج کنه همین و بس چنین مردی شوهر آینده من خواهد بود
این حرفها را دست کم صد بار به دوستان و آشنایان و همکلاسهام و خانواده ام گفته بودم اما آنها مدام کسانی را برام کاندید می کردند که دست کم یکی از این دو ویژگی را نداشت هر بار هم می گفتند چنین مردی پیدا نمیشه.!
اما پیدا شد از آسمان هم نیامد او را توی کافی شاپ محلمان دیدم و خودم هم جا خوردم.قدش حدود ۱۸۰ سانتی متر بود با چشمانی آبی و موهایی لخت و بلند و بلور.
از تیپ عالی و خوش لباسیش بگویم:یک شلوار طوسی پوشیده بود و یک پیراهن آبی آسمانی و یک کراوات راه راه عمودی با رنگهای طوسی و آبی آسمانی.و این یعنی اوج خوش لباسی که من خواهانش بودم و اما ویژگی دوم از دست و دلباز بودنش همین بس که وقتی دید همه نگاهش می کنند به صندوقدار گفت:همه میزها به حساب من!و سپس برای خودش هم بهترین و گرانترین قهوه را سفارش داد و مشغول نوشیدن بود که توجهش به من جلب شد و من به او لبخند زدم.
خیلی صمیمانه سر میزم نشست پنج دقیقه بعد رسما از من خواستگاری کرد و حتی قول داد برایم یک ویلای لوکس در سواحل قناری بخرد.
و
.
.
.فقط
.
.
.
فقط ای کاش ۸۴ ساله نبود.!
داستان راز بزرگ زندگی
در افسانه های آلمانی آمده روزی که خدا جهان را آفرید فرشتگان مغرب را به بارگاه خواند و به آنها فرمود:
برای پنهان کردن راز بزرگ زندگی پیشنهاد بدهید.
یکی از فرشته ها گفت:خدایا آن را زیر زمین پنهان کن.
فرشته دیگر گفت:پروردگارا آن را زیر دریاها قرار بده….
سومی گفت:ای خدا آنرا بر قله بلندترین کوهها پنهان کن…
خداوند فرمود:
اگر به گفته شما عمل کنم فقط تعدادی از بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند در حالی که من میخواهم راز بزرگ زندگی در دسترسشان باشد.
در این هنگام یکی از فرشته ها گفت:ای خدای مهربان راز بزرگ زندگی را در قلب بندگانت قرار بده به این ترتیب هر کس برای پیدا کردن این راز باید به قلب حود رجوع کند.
http://droffboy.blogfa.com
نظرات
نظری ثبت نشده.