سلام.مازیارم۳۷ساله,اگر بخوام درموردوقایعی که توزندگی برام افتاده بگم بایدازقبل تولدم بگم،که واضح نبودن ولی عجیب که باعث خنده دنیادوستان و عدم باورکسانی که تحصیلات دارن میشه،چون وقتی بامعلم وپزشک ومهندس راجع به باورهام حرف زدم قفل حرفام شدن ودرآخرمیخندیدن و به صورت ناخودآگاه بعدسه روز الی سه سال به ذهنم علت خنده فلانی روباصدای خودطرف برام زنده میکرد،که فکرمیکردن این حرفهاروجایی خوندم یاازکسی شنیدم وبرای تأییدبیان میکنم،ولی متوجه شدم جزتأییدخدابرخودش محتاج این خواسته های مسخره نیستم،دلم میخادمثل همه سرکاربرم پول دربیارم زن بگیرموموقع مردن بگم چقدرزودگذشت وپشیمونودست ازپادرازتربرم که به حسابم برسن ولی هرچی بیشترمیگذره غمگینترودلتنگترمیشموبرای یافتن چیزی برای سرگرمی هرروزموشب میکنموفرداباترسی بیشترکه نکنه خراب کنم نکنه نادانسته به کسی آسیب برسونم نکنه دلی بشکنم دوباره به امید دیدن خواست خدا برای چیزی تکراری روزموشب میکنم.تاسی سالگی زندگیم روکار،ورزش خوردن پوشیدن خندیدنومدام توجمعیت بادوستوفامیل بودم،ماشینموخریدم پس اندازموداشتم به هرکسی می‌تونستم کمک میکردم وخشنودبودم که در توانم درحرکتم،بدون کمک کسی خونه گرفتم زن گرفتم ماشین خریدم،لوازم خونه خریدم،کلی طلاورختولباسوهرچیزی که یه زن باهاش خوشحال میشه روانجام دادم،بعدخیانت دیدم،باهاش صحبت کردم که برگرده،ولی اون متانتمومبنی برناتوانیم گذاشت،سه سال صبوری کردم که به خودش ستم نکنه،آخرش با پس اندازم گذاشت و رفت.درحین صبرم شیطان،جن،روح،حاله ها،قدرت تلقین برافراد،قدرت اختیار،قدرت درخواست کردن ازخالق،پیدایش زمین،وجودهادی درونم،شیطان وجودم،نفس عماره وخشم،نفرت،مهربانی،دوستی،قدرت جسمی،قدرت جنسی و هرچی که درون یک انسان هست به حالت یک موجود زنده خارج از بدنم شدو باهام حرف میزدنومیدیدموزندگی میکردن،باقدرت جسمی موقع باز کردن درب،یکجا ازتودیواردراوردمش،باخشم سمت شخصی رفتم و قبل از رسیدن ببهش گریه کنان التماس بربخشش میکردواونلحظه نفهمیدم چی شد،بامهربونی باعث رقصیدنوشادی هرکسی پیشم بودمیشدم،بامحبت کامل به دوستی باتمام جاندارهارسیدم وحتی بامگس حرف میزدم وحتی یکبارباشخصی بودم و سوسکی رو دیدم اومد بکشدش اجازه ندادم و سوسک رو که داشت فرارمیکردصدازدم وتاجایی باخدمون بردش وشخصی که همراهم بود مدام می‌گفت این سوسکه چرا دنبالمون می‌اد و زمانی که به سوسک گفتم برو و آزماجداشد شخص همراهم گفت فهمیدمیخام بکشمش ترسید،واونجابودکه متوجه شدم خداونددرقرآن به چه منظور گفته درزمان قیامت اکثریت سیه چشم و نابینا هستند.اتفاقات باورنکردنی وجذابی شروع به اتفاق افتادن کردن که حتی باارواح حرف میزدم وخانواده های درگذشته رودرصورت خوب بودن حال متوفی در جریان میزاشتم که بازیامسخره میشدم یاپشت سرم حرف میزدن،وفقط زمانی فردفوت شده حاظرمیشدکه کسی گریه نکنه وجمع خوشحال می‌بودن بعدخانوادم برای کمک بهم فکرکردن دیوانه شدم و بدون هماهنگی باخودم قرصای آرامبخشو خواب بهم میدادن،ودچارخیالات و وهم شدم و تمام اتفاقاتی که لذتم بودبافریادزدن و نفرین کردن خانوادم و عدم بخشش خودم ازبین رفتن،وبااعتیادوشکستواحساس غم و فراموش کردن تمام احساساتم به زندگیی در دنیای خیالی و پرعذاب گرفتارشدم.الان یکی دوسالی هست که خودخواسته میخام همون زندگیم برگرده و تواتاقم تنها بیکاربیپول و گرفتاربیماری اعتیاد پرتلاش برگردوندنشون هستموفایده ندارم.اتفاقاتی که افتادن دربرخوردم با ناملایمات زندگی و پذیرشوبخشش و مهربانی و ازخودگذشتگی کردنم اتفاق افتادن.نمیدونم چکارکنم،اگرحاظربه کمکم هستید،هرموضوع تجربیاتم از نگاه یک فیلم سازمیتونه در ژانرهای متفاوت تخیلی،علمی،ماورای طبیعه،ترسناک،هیجانی تبدیل بشن،چون کسی که دراین شرایط بترسه بی‌شک یاروحش میمیره یا جسمش تسخیرمیشه که اگه کمک خدانبود.چون یکبارکه بینهایت ترسیدم موجودحاظرشده ازشدت ترس من اون هم ترسید وبه سمتم پریدکه اگرخداکمک نمیکردباهمون جهشش به سمتم واردذهنم میشدوجسم روبه اختیارمیگرفت،اکثریت نادیدنیهاقدهای کوتاه ده بیست سانتی داشتن و به رنگ سیاه و خاکستری بودن جزمواردی که سفیدبودن وبه صورت نوردیده میشدم یاکلاشبیه گرمای آتش درهوابیرنگ باچشمهایی متفاوت ازاون چیزی که همه میگن که عمودیه و سم دارند و به تعدادمتفاوت درجاهای مختلف بدنشون باتوجه به سنشون که با موهای سرشون پوشیده شده بودباحرکتی متفاوت از انسان که اکثرا چرخشی حرکت میکردن بودن.درکل اینها بخشی از دیده هام به صورت مختصربودن،وندیدنشون بعث ترسم میشه و چون دیدم شما الگوی صحبتی آرام برای رسیدن به هدفشان هستید،حاله ام رو نزدیک دیدم.وچون خدا انسان رابسیارعجول آفریده تحمل این فراق ازمرگ هم سخترشده برام،ومیخام تاموعدمرگ برای چیزی که خدا به سادگی بهم داده بوودوقدرندونستم وناپدیدشدبرای ابرازپشیمونی ودرازکردن دست نیازم به دارنده تمام نعمتهاورسیدن به لیاقت داشتن کمکی کرده باشم که ازجهنمیان نشم،ممنون🤯